شوق مادرانه

خانم جان بعد از يك مكالمه تلفني با خواهرم اومده پيش من و ميگه: من گفتم تو كل خانواده شما يك نفر آدم عاقل پيدا نميشه؟
- مگه چي شده؟
- هيچي خانم ميخواد چادر نماز درست كنه
- خب مگه عيبي داره؟
- براي خودش كه نميخواد، براي بچه اش ميخواد!
پ ن: اين دختر خواهر بنده هنوز به دنيا نيومده و انشالله ماه ديگه همين موقع ها تشريفشون را به اين دنيا ميارن!
پ ن1: همه خانمهاي حامله همين ذوق و شوق را دارند؟
پ ن2: كسي از باران خبر نداره؟ پسرش به دنيا اومد؟

دلايل اصلي ماجراهاي غزه

روایت رسمی آغاز فاجعه غزه این است که با پایان یافتن دوران آتش بس شش ماهه بین اسرائیل و سازمان حماس در روز ١٩ دسامبر، حماس حاضر به تمدید آتش بس نشد و بناگاه و بلافاصله پس از پایان دوران آتش بس صدها راکت از داخل نوارغزه شهرهای اسرائیلی مجاور را مورد حمله قرار داد ( که البته تلفاتی به همراه نداشت). و باز روایت رسمی وقایع اخیر این است که اسرائیل برای دفاع از خود حملات هوائی و متعاقب آن زمینی را به نوار غزه در حجم فوق العاده بالائی که تا کنون منجر به کشته شدن صدها نفر غیرنظامی که تعداد بسیاری کودک در میان آنان دیده می شوند سامان داده است.
شاید بسیاری از خاطرشان رفته باشد اما همه اینگونه نیستند. روز ۴ نوامبر ٢٠٠٨ در حالی که هنوز بیش از ۴ ماه از برقراری آتش بس نمی گذشت مطبوعات معتبر جهان از حمله شبانه اسرائیل و کشتن شش تن از اعضاء سازمان حماس خبر دادند، خبری که در میان هیاهوی اخبار انتخابات آنروز آمریکا دفن شد.
در روز ١۴ دسامبر اسماعیل هانیه نخست وزیر مستقر در غزه در حالیکه در برابر ٢۵٠ هزار تن در میدان کتیبه در مرکز شهر غزه سخنرانی می کرد اعلام کرد که با فرا رسیدن روز پایان آتش بس تنها در صورتی خود را ملزم به ادامه آتش بس می داند که وضعیت رقت بار محاصره مردم غزه از سوی اسرائیل و مصر پایان پذیرد. اسرائیل با علم و اطلاع کامل از آنچه که پیش خواهد آمد پیشنهاد وی را رد کرد.
پرتاب راکت و خمپاره بر روی مردم غیرنظامی را هیچکس نمی تواند تائید کند اما غزه درمانده و خسته از دو سال تحقیر و تحمیل زندگی غیرانسانی در یک اردوگاه بزرگ اسرا، راهی دیگر نمی یابد و به شهرهای اسرائیلی حمله می کند. واکنش های زنجیره ای پس از آن هم قابل پیش بینی بود که اکثر شما نیز کم و بیش از آن مطلعید. اما آنچه که ممکن است بسیاری از آن بی خبر باشند این است که به گزارش روزنامه اسرائیلی هاآرتص عملیات "ریختن سرب" (Cast Lead) که از هفته پیش توسط ارتش اسرائیل آغاز شد از شش ماه پیش با جمع آوری اطلاعات لازم بطور دقیق برنامه ریزی شده بود. شش ماه پیش یعنی درست زمانی که آتش بس تازه آغاز گردیده بود!
اسرائیل از سال 1967 که بیت المقدس را گرفت، تا کنون در هیچ جنگ شهری پیروز نشده است و از جنگ سال تا کنون نیز هیچ جنگی را با پيروزي به پايان نرسانده است.حمله سال 1978 اسراييل به لبنان شكست خورد ، حمله 1982 آنها نیز يك اشتباه استراتژيك بود و در هیچ یک از بمباران های سال 1993 و نه حتی بمباران های سال 1996 لبنان نيز دستاورد نظامي قابل اعتنايي نداشته است اما سوال اين است كه با اين اوصاف چرا اسراييل به دنبال شعله ور كردن جنگي ديگر است؟
دو حزب کادیما و کارگر که در نظر سنجی ها از موقعیتی ضعیف نسبت به حزب افراطی لیکود و رهبر آن بنیامین نتانیاهو در انتخاباتی که پیش روست برخوردارند، درصددند با نشان دادن میزان بالائی از خشونت و سبعیت رای دهنده اسرائیلی را قانع کنند که در این زمینه چیزی از رقیب خود کم ندارند. از سوی دیگر با توجه به اینکه مدت خدمات درخشان آقای محمود عباس در ٩ ژانویه ٢٠٠٩ به پایان می آید اسرائیل مصمم است که جلوی سازماندهی نیروهای هوادار حماس را برای پائین کشاندن محمود عباس تا آینده نامعلومی بگیرد.
اما دليل اصلي تمام اين ماجراها (به نظر من) خبري است خبری که یکسال و نیم پیش از زیر چشمان همه ما در رفت ، سفره گاز در غزه!
طبق این خبر اورشلیم پست، شرکت British Gas و اسرائیل توافق کرده اند که بی توجه به حماس کار حفاری را در بخشی از غزه آغار کرده و پولی را که فکر می کنند باید به فلسطینی ها تعلق گیرد در یک حساب بانکی( طبیعی است تحت کنترل دو طرف) در خارج نگاهداری کنند. این پول تا سرنگونی حماس در آن حساب باقی خواهد ماند. به عبارت دیگر مردم غزه بیجا کرده اند که به جریانی رای داده اند که مورد توافق غرب و اسرائیل نیست. این گاز انحصارا مورد استفاده اسرائیل قرار می گیرد. زمین های مزبور که گاز در آن قرار دارد طبق گزارش اورشلیم پست در سال 2000 (سالی که انتفاضه آغاز گردید)توسط BG خریداری شده و امروز حماس نسبت به آن ادعا دارد و مورد دعوای طرفین است. طبق قرار داد اسلو زمین های مزبور به فلسطینی ها تعلق گرفته بود.

منابع:
http://www.iranamerica.com/forum/showthread.php?p=9204#post9204
http://nonoghalam.blogfa.com/post-217.aspx
http://www.iranamerica.com/forum/showthread.php?t=2799
http://bamdadi.com/2009/01/04/the-five-big-lies-of-israel/

بازنشستگی

شرکت ما تقریبا به سی امین سال فعالیت خودش داره نزدیک میشه و بسیاری از کارکنانی که از ابتدای شرکت در اینجا مشغول به کار بوده اند این روزها به مرز بازنشستگی نزدیک می شوند. بدون اغراق شاید نزدیک به 1000 نفر از کارکنان در دو سه سال آینده بازنشست می شوند که بسیاری از اینها همکارانی هستند که در اداره ما کار می کند و من به طور روزانه با اونها سروکار دارم. در رابطه با این افراد دو نکته برام خیلی جالبه:
اول اینکه تمام اونها (به غیر از کسانی که زن و شوهری شاغل بوده اند) از آینده مالی خود نگرانند. شاید با توجه به حقوق بالای وزارت نفت نسبت به بقیه ادارات و سازمانها این نگرانی کمی عجیب به نظر برسه. به هر حال چه مشکل از سیستم اقتصادی کشور است یا از طرز تفکر اقتصادی مردم ما که عادت به آینده نگری ندارند، این روزها تلاش عجیبی از سوی کارکنان در شرف بازنشستگی برای بازگشت به کار پس از بازنشستگی به صورت کارمند پیمانی یا پیدا کردن شغل دیگری در شرکتهای خصوصی را شاهدم که اصلا فلسفه بازنشستگی را زیر سوال می برد. در سیستم وزارت نفت مرخصی رفتن اجباری است و چیزی به نام خرید مرخصی وجود ندارد، دیروز یکی از بازنشسته ها را دیدم که داشت به این در و اون در میزد تا بتواند بجای رفتن به مرخصی مجوز سوخت شدن مرخصی هایش را بگیرد و در سه ماه مانده تا بازنشستگی اش از مزایای حضور در محل کار (ماموریت و اضافه کار) استفاده بکند  جالب است که بدانید این ادم چند ماه پیش عمل قلب باز کرده و اصلا نباید اینقدر فعالیت داشته باشد.
نکته جالب دوم هم این است که این نگرانی ها در مورد کارمندانی که فرزند پسر دارند نسبت به اونهایی که فقط دختر دارند بسیار بیشتر است! پسرهایی که اغلب در باد حقوق زیاد پدر خوابیده و به خوشگذرانی مشغول بوده اند اکنون بیکاری و تحصیلات پایین شان بزرگترین نگرانی پدرها در زمان بازنشستگی را تشکیل میدهد و اکثر کارمندان به دنبال برگشت به کار یا کار دوم کسانی هستند که فرزند پسر در خانه دارند و نکته جالب هم اینکه کمتر فرزند پسر سربه راهی در میان فرزندان همکارانم (مخصوصا آنها که کارشان اقماری یا ماموریتی بوده) سراغ دارم.
یک نکته جالب را هم آخر کار بگم: بیشتر همکارانی که خود و همسرشان شاغل هستند فقط فرزند دختر دارند.

حافظه

نميدونم چرا اينقدر حافظه مزخرفي دارم. تقريبا چيزهاي خيلي كمي هستند كه من ميتونم به ياد بسپارمشون و اين مشكل سه جا بيشتر خودش را نشون ميده: اول در مواجهه با افرادي كه ادعا ميكنند منو ميشناسند ولي من به ياد نميارمشون و دوم هم زمان درس خوندن و سوم هم موقع حرف زدن. بارها شده كه خيلي ها اومدن سراغم و شروع به احوالپرسي گرم كردند اما دريغ اگر من بياد بيارم كه قبلا كجا اين افراد را ديدم ديگه چه برسه به اينكه اسمشون را يادم بياد. البته ديگه راه افتادم و يكجوري باهاشون سلام و احوالپرسي ميكنم كه از تو حرفهاي خودشون كل ماجراي آشناييمون را بكشم بيرون، مگه اينكه طرف خيلي تيز باشه و سريع بفهمه. مثلا همين چند شب پيش يكي را تو خيابون ديدم و سلام و احوالپرسي كرديم و رفتيم، تا صبح تو اين فكر بودم كه اين بابا را كجا ديدم. صبح پا شدم اومدم سر ايستگاه كه با سرويس برم سركار مي بينم كه طرف هم سرويسي منه كه يكساله با هم ديگه از سر يك ايستگاه سوار سرويس ميشيم!
يه بدبختي ديگه هم حفظ كردن دروس حفظي هست. فقط اين را براتون بگم كه من نمرات رياضي و فيزيك و شيمي ام كمتر از 18 نميشد و نمرات ادبياتم بالاي 12 نميرفت. تازه اين مال اون موقع ها بود كه ذهنم فعال بود و الان كه چند ساله پشتم باد خورده و از درس كنار بودم يكدفعه مواجهه با يك كتاب 1500 صفحه اي چنان توي برجكم زده كه نميدونم چه خاكي بايد به سر بريزم.
موقع حرف زدن هم كه بدبختي هاي خاص خودم را دارم: من خيلي وقتها وسط حرف زدن يادم ميره چي داشتم ميگفتم و شروع ميكنم به چرت و پرت گفتن يا مكثهاي بي دليل! كه اين باعث ميشه همه فكر كنند من حواسم پرت جاي ديگه است و به اونها توجهي ندارم
براي حسن ختام هم شاهكارترين شاهكارم را بگم: تو مصاحبه براي گزينش شماره تلفن خونه مون يادم رفت و عمرا تا آخر مصاحبه يادم نيومد! بنده خدا مصاحبه كننده فكر كرده بود سركارش گذاشتم...

جهنم ايراني

اين دومين باره كه سازمان آب اينجوري مردم را ميگذاره سركار! فكر كنم دفعه قبل جريان قطعي دو روزه آب و صف طويل مردم براي آفتابه را براتون تعريف كردم. اين بار هم سازمان آب اعلاميه داد كه دو روز آب اهواز قطع ميشه ولي باز هم مثل دفعه قبل سركاري بود! باز هم بگير و ببند و اين بشكه را پر كن، او قابلمه را آب كن و ... ولي آخرش هم مثل دفعه قبل آب قطع نشد كه نشد!!!!
به قول معروف جهنم هم جهنم ايراني ها كه يك روز قير نيست، يه روز مامور نيست و ....

پ ن: خيلي درس هام كم بود بلاست كه اين هفته ها سرم ميريزه: شركت يك كلاس برام گذاشتند: يك هفته از هشت صبح تا چهار بعدازظهر، پدرم بعد از شش سال ميخواد تو اين هفته اسباب كشي كنه (شش سال پيش هم دقيقا يك هفته قبل از آزمون ورودي كارشناسي ارشد اسباب كشي كرد) يا همين داييم كه سه ساله خونه ما پيداش نشده حالا ديشب زنگ زده و آدرس گرفته كه اين هفته بياد خونه مون!

بدشانس

وقتي كس ديگه اي قراره كه اول صبح جاي شما تو اداره كارت بزنه اولين چيزي كه به ذهنتون خطور ميكنه چيه؟ آخيش صبح يك ساعت بيشتر ميخوابم! حالا صبح به جاي ساعت7 ، ساعت 8 مياي سركار بعد ميبيني كه اوني كه كارت تو دستشه خواب مونده و هنوز نيومده سركار و تازه نيم ساعت بعد تو ميرسه اداره! تازه نكته جالب ترش هم اينه كه رئيس ِ رئيست كه هيچ وقت خودش زودتر از 8 نمياد سركار، امروز ساعت 7 اومده و در بدر دنبال تو ميگشته!

 پ ن: ماه ديگه يك سفر 5 روزه به تهران دارم و دنبال يك هتل مناسب (حداقل حموم تو اتاقش داشته باشه) كه قيمت اتاق دوتخته اش حدود 25 تومن باشه ميگردم. جاش هم فقط مهمه كه نزديك خطوط مترو باشه. كسي سراغ داره؟

ترم اول

بالاخره ديروز كلاس هاي ترم اول تموم شد و رفتيم تو فرجه. گرچه درس هاي اين ترم ساده ترين درس هاي دوره ارشد بودند ولي خب به من يكي خيلي سخت گذشت. فكر كنم به اندازه كل دوره ليسانس در اين يك ترم درس خواندم: دو تا ترجمه 15 صفحه اي راجع به مطالبي كه من حتي فارسي شون را هم اگه جلومون ميگذاشتن من چيزي ازشون نمي فهميدم و براي هركدام يك هفته وقت صرف كردم تا بفهمم كه اصلا راجع به چي هستند. يك مقاله كه دو هفته گذشت تا موضوعش را پيدا كردم و بعدش هم هفت هشت تا مقاله انگليسي را ترجمه كردم تا تونستم اين مقاله را بنويسم. يك پروژه راجع به يكي از سيستم هاي يك شركت كه يك هفته وقتم را گرفت و سر آخر هم يك پروژه اشتراكي كه نزديك 50 صفحه فقط من براش ترجمه كردم اما آخرش با يك ارائه افتضاح از سوي يكي از هم گروهي ها همه زحماتمون به باد رفت.

تازه امروز كه 20 روز ديگه تا امتحانات باقي مونده بايد بشينم و درس هام را بخونم. اولش كه گفتم درس هاي اين ترم آسون ترين درس هامون هستند، چون اين ها تنها درسهايي هستند كه براشون منبع فارسي حاضر و آماده وجود داره و درس هاي ديگه مون بايد تو منابع انگليسي سير كنيم. حالا من موندم و سه تا درس كه دو تاش مثل درس هاي ليسانسه و هركدوم دو سه روز براش بسه ولي جاتون خالي يكيش 1500 صفحه كتابه و استادش هم از اون آدم هاي مقرراتي كه سوال ميده در حد رونالدينيو، به سوالات ترم قبلش توجه كنيد:

1- 22 مرحله فرايند فلان چيز را به ترتيب نام برده و شرح دهيد؟

2- 18 تهديد فلان چيز و آثار اون و روش هاي مقابله با اون را توضيح دهيد؟

3- فلان چيز (اسم يكي از فصول 150 صفحه اي كتاب) را به طور كامل توضيح دهيد؟

4- سوال چهارم را طرف از خارج از كتاب داده بود!

 

پ ن: راجع به مطلب قبلي دعوا بين من و خانم جان نبود بلكه ماجرا مال همسايه طبقه پايين بود كه تا ساعت 3 صبح اولش تو خونشون و بعدش هم تو راهرو دعوا و كتك كاري كردند و آخرش هم با پادرميوني ديگران دعواشون تمام شد و ما تونستيم بخوابيم! من و خانم جان ديگه كارمون از دعواهاي اين جوري گذشته و حد و حدود همديگه را ميشناسيم و سعي مي كنيم كه به اون ها احترام بگذاريم يا اگه كه مثل ديشب من غيرعمد پام را از گليمم درازتر كنم خانم جان با يك جواب دندان شكن در حد شجريان منو جاي خودم بنشونه.