بالاخره ديروز كلاس هاي ترم اول تموم شد و رفتيم تو فرجه. گرچه درس هاي اين ترم ساده ترين درس هاي دوره ارشد بودند ولي خب به من يكي خيلي سخت گذشت. فكر كنم به اندازه كل دوره ليسانس در اين يك ترم درس خواندم: دو تا ترجمه 15 صفحه اي راجع به مطالبي كه من حتي فارسي شون را هم اگه جلومون ميگذاشتن من چيزي ازشون نمي فهميدم و براي هركدام يك هفته وقت صرف كردم تا بفهمم كه اصلا راجع به چي هستند. يك مقاله كه دو هفته گذشت تا موضوعش را پيدا كردم و بعدش هم هفت هشت تا مقاله انگليسي را ترجمه كردم تا تونستم اين مقاله را بنويسم. يك پروژه راجع به يكي از سيستم هاي يك شركت كه يك هفته وقتم را گرفت و سر آخر هم يك پروژه اشتراكي كه نزديك 50 صفحه فقط من براش ترجمه كردم اما آخرش با يك ارائه افتضاح از سوي يكي از هم گروهي ها همه زحماتمون به باد رفت.

تازه امروز كه 20 روز ديگه تا امتحانات باقي مونده بايد بشينم و درس هام را بخونم. اولش كه گفتم درس هاي اين ترم آسون ترين درس هامون هستند، چون اين ها تنها درسهايي هستند كه براشون منبع فارسي حاضر و آماده وجود داره و درس هاي ديگه مون بايد تو منابع انگليسي سير كنيم. حالا من موندم و سه تا درس كه دو تاش مثل درس هاي ليسانسه و هركدوم دو سه روز براش بسه ولي جاتون خالي يكيش 1500 صفحه كتابه و استادش هم از اون آدم هاي مقرراتي كه سوال ميده در حد رونالدينيو، به سوالات ترم قبلش توجه كنيد:

1- 22 مرحله فرايند فلان چيز را به ترتيب نام برده و شرح دهيد؟

2- 18 تهديد فلان چيز و آثار اون و روش هاي مقابله با اون را توضيح دهيد؟

3- فلان چيز (اسم يكي از فصول 150 صفحه اي كتاب) را به طور كامل توضيح دهيد؟

4- سوال چهارم را طرف از خارج از كتاب داده بود!

 

پ ن: راجع به مطلب قبلي دعوا بين من و خانم جان نبود بلكه ماجرا مال همسايه طبقه پايين بود كه تا ساعت 3 صبح اولش تو خونشون و بعدش هم تو راهرو دعوا و كتك كاري كردند و آخرش هم با پادرميوني ديگران دعواشون تمام شد و ما تونستيم بخوابيم! من و خانم جان ديگه كارمون از دعواهاي اين جوري گذشته و حد و حدود همديگه را ميشناسيم و سعي مي كنيم كه به اون ها احترام بگذاريم يا اگه كه مثل ديشب من غيرعمد پام را از گليمم درازتر كنم خانم جان با يك جواب دندان شكن در حد شجريان منو جاي خودم بنشونه.