من و جوجه
مادر گلاب را که ریخت روی قبرم، فهمیدم حالش خیلی خوب است؛ یک لبخند او، یک لبخند من، اوضاع جور بود.
گفت: مادر! مسعود! برای جوجه – بلافاصله اصلاح کرد – برای خواهرت خواستگار آمده، پسر خوبی است، دستش به دهنش می رسد، تحصیل کرده است. آمده ام ازت اجازه بگیرم! به به! بالاخره ما را هم داخل آدم حساب کردند. مادر گفت: برادر بزرگش هستی، اجازه تو شرط است.
مادر دوروبر قبرم می پلکید و حرف می زد. همانجا هم دو رکعت نماز خواند؛ نفهمیدم نماز شکر خواند یا حاجت.
مادر که رفت، جوجه آمد. خدایی اش جوجه برای خودش یک پا خانم شده بود، از آن چشم های موشی و دماغ پهن بچگی اش خبری نبود. وقتش بود، باید شوهر می کرد.
از نحوه نشستن و زل زدنش به عکسم فهمیدم که اوضاع خراب است. طلبکار بود، درست مثل بچگی هایش.
گفتم: چی شده، طلب داری؟
گفت: به تو هم می گویند بزرگتر، دارند منو بدبخت میکنند، یک کاری بکن.
گفتم: جوجه شلوغش نکن، از کی تا حالا شوهر کردن بدبخت شدن است؟ آن هم برای پیردخترهایی مثل تو!
گفت: مسعود یک چیزی بهت می گویم ها.
می دانستم که می گوید. خوبی ات نداشت به شهید چیز ناجوری بگوید.
گفتم: بنال!
گفت: پسره از آن بی بته هاست. جلف و حقه باز و تازه به دوران رسیده و ....
گفتم: اووه.... بس است.
گفت: خب یک جوری حالی مامان بکن که این پسره به درد من نمی خورد.
گفتم: چه جوری؟
گفت: مثل همیشه، برو تو خوابش.
گفتم: خرج دارد.
گفت: باز هم؟
گفتم: بله.
گفت: بنال.
گفتم: مبلغ ده هزار تومان به امامزاده طاهر بدهکارم.
گفت: وا! نذر داشتی؟
گفتم: نه، ازش قاپیدم.
گفت: داداش!
گفتم: ها؟ شهید نمی تواند از این کارها بکند؟
گفت: دا...دا...ش...
از آن داداش هایی که تا آخر دنیا کش می آیند.
گفتم: قصه اش قدیمی است؛ وقتی بچه بودیم با بچه ها که فوتبال می کردیم، شرط می بستیم هر کی برد، برای بقیه نوشابه بخرد، تو هم که میدانی، پول مول تو جیب ما یخ. این بود که با اجازه شما و امامزاده طاهر گاه گداری دو قرون یا پنج قرون از امامزاده قرض می گرفتیم، باش قرار می گذاشتیم بزرگ که شدیم، دو برابرش را به آقا برگردانیم. خب خودت می بینی که ما به بزرگی نرسیدیم.
جوجه هاج و واج نگاهم می کرد.
گفتم: کوتاه بیا دختر، بگو پول امامزاده را می دهی یا نه؟
گفت: ندهم، چه کار کنم.
گفتم: آ بارک الله.
شب رفتم تو خواب مادر، روی تپه ای ایستاده بودم که دور و برم پر بود از بوته های خشک. شروع کردم بوته ها را کندن، حالا نکن، کی بکن. بعدش هم از خواب مادر پریدم بیرون.
تمام روز مادر گیج بود، نمی توانست تعبیر خوابش را بفهمد.
فردا شب رفتم تو خوابش؛ چاره ای نبود، با جوجه قرار و مدار داشتیم. نشستم به نقاشی کردن و هر لحظه منتظر بودم که مادر یکی از آن پس گردنی های بچگی را نثارم بکند، که نکرد.
یک نقاشی کردم از شیطان؛ ظاهری آرام، سربه زیر، با یک برق شیطانی در چشم هایش.
همه فردای آن روز هم مادرم گیج بود؛ نمی توانست تعبیر خوابش را بفهمد، الحق من هم نقاش خوبی نبودم.
بالاخره شب سوم، پابرهنه پریدم وسط خواب مادر که انگار یک نهر بود، و راست و پوست کنده گفتم: مادر من، این چه کاری است با جوجه می کنید؛ این پسره به دردش نمی خورد. فردای آن روز مادرم خواستگار جوجه را جواب کرد.
هفته بعد باز هم جوجه آمد. از نشستن و قیافه کلکش فهمیدم چیزی می خواهد، درست مثل بچگی هایش.
گفتم: بنال.
گفت: برو تو خواب آقا صادق، همان همسنگری خودت، همان که یک بار کنار قطار، من و مامان دیدیمش.
گفتم: خب؟
گفت: خب که خب، بگو بیاید خواستگاری من!
تقويم دانشجويي
امروز كه سه هفته از شروع ترم جديد گذشته و يك هفته هم از 22 بهمن، هنوز همون استاد محترم هنوز ضرورتي براي تشكيل كلاس نديدند و حتي امروز كه همه بچه ها هم حاضر بودند ايشان تشريف نياوردند!
تفاوت سبك زندگي
تو اهواز به علت گرماي هوا معمولا شش هفت ماه از سال بين ساعتهاي 12 ظهر تا 7 عصر زندگي در خيابانها كاملا تعطيله و مردم اجبارا تو خونه و زير كولر به سر مي برند. اين توفيق اجباري يك سبك زندگي كاملا متفاوت را براي ما رقم زده: معمولا بازار و مغازه ها (حتي سوپرماركت ها) تعطيل مي كنند و به جاي آن شبها تا ديروقت (معمولا تا 12 شب) زندگي در شهر جريان داره.
خان دایی
یک سوال فنی: بچه ها موقع تولد نباید چشمشون بسته باشه؟
یک قول: به محض اینکه چادر نمازه را سرش کرد عکسش را همینجا میگذارم
دو لینک کمکی برای دوستانی که عکس برایشان باز نشد: لینک یک و لینک دو
رفقای خوب
از بخت بد یکی از رفقای نیشابوری من نتونست در بره و پلاستیک کنارش ترکید و هیکلش کلا پر شاش این همدانشگاهی شمالی ما شد!
فکر می کنید عکس العمل این رفیق نیشابوری چی بود؟ عمرا اگه حدس بزنید: این بابا هم پا شد رفت دم اتاق این رفیق شمالی ما و ظرفهای غذاشون را پیدا کرد و شروع کرد به شاشیدن تو اونها تا انتقامش را گرفته باشه...
اینکه بعدش چه اتفاقی افتاد زیاد مهم نیست، مهم این قسمت ماجراست که این سری که رفتم تهران از اوضاع و احوال این دو تا دوست خبر گرفتم. فهمیدم که دوتاشون فوق مدیریتشون را گرفتند و الان هر دوتاشون تو حوزه کاریشون آدمهای معروفی هستند: او رفیق شمالی چندین کتاب چاپ کرده که خیلی هاشون منابع کنکور ارشد محسوب میشند و خودش هم یکی اساتید بنام کنکور ارشد تو تهرانه. اون رفیق نیشابوری هم تو حوزه کاری اش خیلی موفقه و تازگی ها هم با معروفترین آدم رشته اش تو ایران یک کتاب مشترک داده بیرون!!!!!
من برگشتم!
2- سوغات سفر تا دلتون بخواد فيلم و دي وي دي بود. لاست را هم خريدم و بايد وقت بگذارم و چهار سري اش را پشت سر هم ببينم. بعد از مدتها هم سولاريس تاركوفسكي را گير اوردم اما ضدحالش اين بود كه زيرنويس نداشت. به هرحال ممنون از ليلا. فيلمهاي اسكاري را هم تقريبا همه را گير اوردم بايد همشون را ببينم تا نظر نهايي خودم را اعلام كنم!!!!!
3- همچنان جاتون خالي اين مدت هتل نادري بوديم. همه چي اش خوب بود غير از دستشويي اش كه گلاب به روتون فرنگي بود! 24 ساعتي با هم كلنجار رفتيم تا به تفاهم رسيديم.
4- يكي از مزاياي اين هتل جاي خوبش بود كه دسترسي به تمام بازارهاي مختلف را در كمتر از ربع ساعت امكان پذير مي كرد در تهران بي در و پيكر شما با اين ترافيك وحشتناكش اين يك نعمت بزرگ بود. اصلا همين ترافيك بود كه من را فراري داد. ميگم شما تهراني ها ساعت چند از سركار ميرسيد خونه؟ كي ميخوابيد؟ كي زندگي مي كنيد؟
5- عجب فشار آبي داريد شما تهراني ها! ما اينجا كنار رود كارون بايد به دوش التماس كنيم تا يك ذره آب بريزه رومون اما اونجا فشار آب ماشالله آنقدر خوب بود كه حس ميكرديم كه تو جكوزي تشريف داريم.
6- تو اين يك هفته خيلي بيشتر از چهار سال دانشجويي تهران را شناختم. باورتون ميشه من تو اين 4 سال دانشجويي فقط يكبار رفته بدم بهارستان و دو بار هم توپخونه، تازه خيلي جاها مثل دربند، ميدون فردوسي، چهارراه استانبول و... پا نگذاشته بودم. درست مثل يك بچه سربراه از وليعصر كه خوابگاهمون بود يك راست ميرفتم ونك كه دانشگاهمون بود يا حداكثر تا سر ميرداماد كه برم سركار. ديگه اوج قرتي بازيمون قدم زدن تو بلوار كشاورز و رفتن به پارك لاله يا سينما بلوار بود. اما اين يك هفته كل منطقه طرح ترافيك را مثل كف دست ياد گرفتم.
7- يكي از بچه هاي دوران دانشگاه را هم ديدم و كلي خاطرات اون زمان را زنده كرديم و سراغ بقيه رفقا را گرفتيم كه سرنوشت دوتاشون خيلي برام جالب بود كه در پست بعد راجع بهشون مي نويسم.
8- اين سركار ما بلاگفا و كليه وبلاگهاي مربوطه اش را فيلتر كرده بقيه جاها هم همينطوره؟ موندم ديگه وقت آزادم را تو محل كار چكار كنم؟
خدمات الكترونيك
قبلا قبض ميومد در خونه و ميرفتيم بانك پرداخت مي كرديم
حالا قبض مياد در خونه و ما قبض به دست راه مي افتيم تو سطح شهر كه يك عابر بانك سالم پيدا كنيم كه قبضمون را پرداخت كنيم، بعد از دو سه ساعت ميفهميم كه "عابر بانك سالمم آرزوست!" با سري افكنده به خونه برميگردم و فردا صبحش اول وقت ميرم بانك و قبض را پرداخت مي كنم
پ ن: ممنون از لطف دوستان تهراني بابت كمك، كمكهاي شما را تا بعدازظهر امروز پذيراييم
یک سوال ادامه دار
1- بالاخره امتحانات تموم شد و شر ترم اول کنده شد. تا حالا تجربه کردید ادم تو امتحانات چه علاقه عجیبی به تلوزیون و اینترنت پیدا میکنه؟ ممکنه تو این مدت براتون نظر نگذاشته باشم ولی مطمئن باشید که حتی یک مطلبتون هم از زیر دستم در نرفته. در ضمن در این مدت تمام فیلمهای مزخرف ام بی سی پرشیا و تموم فوتبالهای پخش شده از تلوزیون را هم زنده نگذاشتم، قسم میخورم!
2- یه سوال: شما جماعت تهرانی از کجا خرید لباس و کیف و کفش و پرده انجام میدین؟ هرچی ارزونتر بهتر! مثلا یکی از جاهای مورد علاقه من کوچه برلنه، جاتون خالی از دوشنبه میام تهران یه چند تا بازار برای گشتن پیشنهاد بدین ممنون میشم
3- ادامه همون سوال قبلی: دنبال یک جاهایی برای خرید کتاب دست دوم و دی وی دی های فیلمهای روز دنیا (مخصوصا هندی برای خانم جان) می گردم غیر از انقلاب جای دیگه ای هم از این چیزها گیرم میاد؟ اصلا تو خود انقلاب کجاهاش را پیشنها میکنید؟